مردی از اینکه زنش به گربه خانه بیشتر از او توجه میکرد ناراحت بود، یک روز گربه را برد و چندتا خیابان آنطرف تر ول کرد.ولی تا رسید
به خانه، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود. بالاخره یک روز گربه را با
ماشین گرداند، از چندین پل و رودخانه پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دورافتاده ول کرد. آن شب مرد به خانه
بر نگشت آخرشب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه خونه هست؟زنش گفت: آره ,مرد گفت: گوشی رو بده بهش، من گم شدم
تاریخ : یادداشت ثابت - سه شنبه 92/11/2 | 11:13 عصر | نویسنده : الهه قاسمی | نظرات ()